گريه بس كن كه دوباره طرفت می آيند
باز بـا ظــربـه شــلاق به مصـــافت آيند
قطـــره اشك تو درمان نكند دختر جان
به جز آن لاله گوشت كه خون می آيد
چهره ســـرخ توانگاركه عادت كرده
به همان ضــربه دستی كه ناگاه آيد
من بميرم وفدايت شوم ای عمه جان
قد خم،چادر خاكی چه به تو می آيد
تو سه سال داری واندازه من صبر داری
اندكی صبــر صدای پدرت می آيد
چهره دختر ارباب كمی شاد بشد
چون كه اين مژده شنيدس پدرش مي آيد
عمه جان حرف غذا كه به لب ناوردم
اين طبق چيست كه دارد به برم می آيد؟
گريه بس كن كه دارند طرفت می آيند
پدرت آمده برخيز كه با سر آيد
عمه جان گو كه چه آمد به سر بابايم
بدنش كو؟ چه رخ داده كه با سر آيد؟
نكند شمر...درست است خودم هم ديدم
دست بر خنجــر و بر سمت تنی می آيد
گريه بس كن كه دوباره طرفت می آيند
باز با ظـــربـه شـــلاق به مصـــافت آيند
سید محسن هاشمی
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
,
:: بازدید از این مطلب : 1459
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1